شهدای ایران: حمد جعفر اسدی به تاریخ 3 دی 1336 در روستای نورآباد ممسنی استان فارس متولد شد. اسدی در آغاز جنگ مسئولیت محور آبادان را عهده دار شده و در اغلب عملیاتها نیز حضور داشته است.
وی در طول سالهای خدمتش مسئولیتهای فراوانی از جمله فرماندهی تیپ مستقل 33 المهدی، فرمانده لشکر 19 فجر، فرماندهی نیروی زمینی سپاه را بر عهده داشته و اکنون سمت معاون بازرسی قرارگاه خاتم الانبیاء را عهده دار است.
آنچه پیش روی شماست گوشه ای است از خاطرات سردار اسدی از روزهای حضورش در جنگ تحمیلی که اینگونه روایت میکند:
***
من با اینهایی که اصرار دارند فقط موفقیتهای جنگ روایت شود مخالفم. خوب، انقلابی مردمی پیروز شده، هنوز پایههایش محکم نشده که جنگی راه افتاده و مردم با اشتیاق آمدهاند از انقلاب اسلامی و وطنشان دفاع کنند. طبیعی است که اوایل در خیلی از موارد باید آزمون و خطا صورت میگرفت تا بچههای جنگ تجربه کسب کنند. از آن گذشته، تا ضعفها و شکستها گفته نشود، توفیقها و پیروزیها معنا نخواهد داشت.
یکی از این آزمون و خطاها در اوایل جنگ، طرحهای آبی بود، چند ماهی از جنگ میگذشت که اعلام کردند برویم گلف و در جلسه مهمی شرکت کنیم. آقای شمخانی که آن موقع فرمانده سپاه خوزستان بود، با حرارت و هیجان از باز کردن قریبالوقوع دریچههای سد میگفت و این که خیلی از نخلستانها زیر آب میرود و تلمبههای لب رودخانه را آب خواهد برد. تاکید داشت تا باز کردن دریچههای سد، کسی غیر از حاضرین در جلسه نباید از این طرح باخبر شود. با همان لهجه جنوبیاش، آمرانه میگفت: «مو نمیدونم. شما باید خودتون کاری کنید که غافلگیر نشید!».
سریع برگشتم فارسیاست که برای مقابله با آب برنامهریزی کنم. هنوز به مقر خودم نرفته بودم که پرویز صفری، از بچههای تهران، پرسید: «حاجی، چه خبر از آب؟»
-آب؟! چه آبی؟!
-همین آب سد دیگه که قراره بیاد زیر پامون!
-کی گفته؟کدوم سد؟
-ای بابا، من از مهدی ماهیگیر شنیدم، ولی همه میدونن!
از معایب مردمی بودن جنگ، یکی هم این بود که خبرها قبل از آنکه اتاقهای فرماندهی برسد، بین نیروهای عادی میپیچد. به هر حال، به اتفاق خودم رفتم و نقشه منطقه را باز کردم تا روستایی را پیدا کنم که هم به آن دسترسی داشته باشم و هم ارتفاعاتش از سطح دریا از بقیه جاها بیشتر باشد. با نزدیک کردن چشمها به نقشه و دقیق شدن محل را پیدا کردم؛ روستای شهرمان با ارتفاع 14 متر از سطح دریا.
وسایل و امکانات را موقتأ به آنجا منتقل کردیم. به قایقها طنابهای بیست متری بستیم و گره زدیم به بالاترین نقطه نخلها که وقتی آب آمد، بالا بماند و غرق نشود و بتوانیم با کشیدن طناب، پیدایشان کنیم.
چند روز گذشت و خبری از آب نشد تا بالاخره بعد از یک هفته آب رودخانه کارون، چند متری بالا آمد، رفتم گلف که بپرسم بالاخره طرح آبی چه شد، گفتند محاسبه ما این بود که با باز کردن دریچههای سد، چند برابر آب کارون، بالا میآید و همه جا را آب میگیرد، ولی بستر رودخانهها، آب را کشیده بود داخل و بقیه را برده بود دریا و همین طرح عملا هیچ تأثیری نداشت.
با شکست این طرح، در عرض چند هفته دو طرح دیگر هم اجرا شد. طرح اول، بستن آب رودخانه با گذاشتن کانتینرهای دوازدهمتری پر از سنگ بود. با جرثقیل، کانالها را بلند میکردند و میگذاشتند کف رودخانه و با بولدوزر، خاک میریختند روی آن کانتینر دوم که آمده بود کف رودخانه، فشار آب دو تاش را غلتانده بود توی آن و با خودش برده بود!
طرح بعدی، پمپاژ آب از کارون به آن طرف رودخانه، به سمت عراقیها بود. قرار بود وقتی آب، زیر پای عراقیها افتاد، ما دنبالشان کنیم و هر چه میتوانیم از آنها تلفات بگیریم. به نیروها آمادهباش دادم که به محض راه افتادن آب به طرف عراقیها دنبالشان کنیم.
ساعت یک نصفه شب دیدم بچهها با شلوارهای تا سر زانو خیس و پر از شُل و گل، وسایلشان را گذاشتهاند روی کول و یکییکی میآیند. مقر. آب، به جای رفتن به سمت عراقیها آمده بود توی سنگرهایشان و مجبور شده بودند برگردند!
البته اجرای ناموفق این طرحهای آبی، که بین بچههای شوخ به طرحهای آبکی معروف شده بود، مقدمهای بود برای عملیاتهای موفق آبی- خاکی که در سالهای بعدی جنگ انجام شد و دنیا را به شگفتی واداشت.
وی در طول سالهای خدمتش مسئولیتهای فراوانی از جمله فرماندهی تیپ مستقل 33 المهدی، فرمانده لشکر 19 فجر، فرماندهی نیروی زمینی سپاه را بر عهده داشته و اکنون سمت معاون بازرسی قرارگاه خاتم الانبیاء را عهده دار است.
آنچه پیش روی شماست گوشه ای است از خاطرات سردار اسدی از روزهای حضورش در جنگ تحمیلی که اینگونه روایت میکند:
***
من با اینهایی که اصرار دارند فقط موفقیتهای جنگ روایت شود مخالفم. خوب، انقلابی مردمی پیروز شده، هنوز پایههایش محکم نشده که جنگی راه افتاده و مردم با اشتیاق آمدهاند از انقلاب اسلامی و وطنشان دفاع کنند. طبیعی است که اوایل در خیلی از موارد باید آزمون و خطا صورت میگرفت تا بچههای جنگ تجربه کسب کنند. از آن گذشته، تا ضعفها و شکستها گفته نشود، توفیقها و پیروزیها معنا نخواهد داشت.
یکی از این آزمون و خطاها در اوایل جنگ، طرحهای آبی بود، چند ماهی از جنگ میگذشت که اعلام کردند برویم گلف و در جلسه مهمی شرکت کنیم. آقای شمخانی که آن موقع فرمانده سپاه خوزستان بود، با حرارت و هیجان از باز کردن قریبالوقوع دریچههای سد میگفت و این که خیلی از نخلستانها زیر آب میرود و تلمبههای لب رودخانه را آب خواهد برد. تاکید داشت تا باز کردن دریچههای سد، کسی غیر از حاضرین در جلسه نباید از این طرح باخبر شود. با همان لهجه جنوبیاش، آمرانه میگفت: «مو نمیدونم. شما باید خودتون کاری کنید که غافلگیر نشید!».
سریع برگشتم فارسیاست که برای مقابله با آب برنامهریزی کنم. هنوز به مقر خودم نرفته بودم که پرویز صفری، از بچههای تهران، پرسید: «حاجی، چه خبر از آب؟»
-آب؟! چه آبی؟!
-همین آب سد دیگه که قراره بیاد زیر پامون!
-کی گفته؟کدوم سد؟
-ای بابا، من از مهدی ماهیگیر شنیدم، ولی همه میدونن!
از معایب مردمی بودن جنگ، یکی هم این بود که خبرها قبل از آنکه اتاقهای فرماندهی برسد، بین نیروهای عادی میپیچد. به هر حال، به اتفاق خودم رفتم و نقشه منطقه را باز کردم تا روستایی را پیدا کنم که هم به آن دسترسی داشته باشم و هم ارتفاعاتش از سطح دریا از بقیه جاها بیشتر باشد. با نزدیک کردن چشمها به نقشه و دقیق شدن محل را پیدا کردم؛ روستای شهرمان با ارتفاع 14 متر از سطح دریا.
وسایل و امکانات را موقتأ به آنجا منتقل کردیم. به قایقها طنابهای بیست متری بستیم و گره زدیم به بالاترین نقطه نخلها که وقتی آب آمد، بالا بماند و غرق نشود و بتوانیم با کشیدن طناب، پیدایشان کنیم.
چند روز گذشت و خبری از آب نشد تا بالاخره بعد از یک هفته آب رودخانه کارون، چند متری بالا آمد، رفتم گلف که بپرسم بالاخره طرح آبی چه شد، گفتند محاسبه ما این بود که با باز کردن دریچههای سد، چند برابر آب کارون، بالا میآید و همه جا را آب میگیرد، ولی بستر رودخانهها، آب را کشیده بود داخل و بقیه را برده بود دریا و همین طرح عملا هیچ تأثیری نداشت.
با شکست این طرح، در عرض چند هفته دو طرح دیگر هم اجرا شد. طرح اول، بستن آب رودخانه با گذاشتن کانتینرهای دوازدهمتری پر از سنگ بود. با جرثقیل، کانالها را بلند میکردند و میگذاشتند کف رودخانه و با بولدوزر، خاک میریختند روی آن کانتینر دوم که آمده بود کف رودخانه، فشار آب دو تاش را غلتانده بود توی آن و با خودش برده بود!
طرح بعدی، پمپاژ آب از کارون به آن طرف رودخانه، به سمت عراقیها بود. قرار بود وقتی آب، زیر پای عراقیها افتاد، ما دنبالشان کنیم و هر چه میتوانیم از آنها تلفات بگیریم. به نیروها آمادهباش دادم که به محض راه افتادن آب به طرف عراقیها دنبالشان کنیم.
ساعت یک نصفه شب دیدم بچهها با شلوارهای تا سر زانو خیس و پر از شُل و گل، وسایلشان را گذاشتهاند روی کول و یکییکی میآیند. مقر. آب، به جای رفتن به سمت عراقیها آمده بود توی سنگرهایشان و مجبور شده بودند برگردند!
البته اجرای ناموفق این طرحهای آبی، که بین بچههای شوخ به طرحهای آبکی معروف شده بود، مقدمهای بود برای عملیاتهای موفق آبی- خاکی که در سالهای بعدی جنگ انجام شد و دنیا را به شگفتی واداشت.
این همه مطالب در سایت ها ارائه می شود .
ولی در هیج کجا از نحوه تعیین درصد جانبازی چیزی پیدا نمی شود .
یعنی باید مخفی بماند تا سلیقه ای و دل بخواهی و الکی برای جانباز تعیین درصد کنند .
اگر کسی از تعیین درصد خبر دارد بگوید همه بدانند .
مثلا ترکش به دست رزمنده خورد چند درصد جانبازی دارد . و بقیه موارد .
فقط می گویند نسبت به مجروحیت درصد می دهند ؟!
اگر راست می گویند چگونگی تعیین درصد را منتشر کنند تا جانباز تکلیفش را بداند ؟! و تا دنیا باقی
است انتشار نمی دهند ؟! زیرا باید دستشان باز باشد که در تعیین درصد ؟!
کل مسئله درصد گذاری جانبازان دفاع مقدس مشکل دارد . و این کم فروشی درصد جانبازان که فاجعه است .
کو گوش شنوا ؟!
حقوق بگیر که از جانباز بی حقوق دفاع نمی کند . محال است ؟!
دیگران که : حرفش را نزنی بهتر است
http://khakpour-m.blogfa.com